آغوش بابایی
پنجشنبه اربعین بود(١٤ دی ماه) بابایی خونه بود بعد از صبحانه شروع به درست کردن زرشک پلو با مرغ کردم
دایی هم اومد و سه تایی نهار خوردیم تو هم که مثل همیشه شیطونی میکردیبعد از نهار از بابایی خواستم مواظبت باشه تا من ظرفها رو بشورم خیلی زیاد بودنمیخواستم همه کارا رو بکنم تا شب راحت باشم
با بابایی شرط بندی کردم که اگه تونست بخوابونتت براش آیس بخرم(اخه خیلی دوست داره) تو هم که تا شیر نخوری و بغل مامانت نباشی که خوابت نمیبره پس شرط رو باخته
خیلی خیلی ناز بغل بابایی بودی و سرت روی دستش بود دایی کلی عکس توپ گرفت و فوری گذاشتش توی ف ی س بوک
علارغم تعجب من بابایی شرط رو برد تو آروم توی آغوش بابایی خوابت برد
عشق منی عزیزممممممممممممممم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی