آرمینآرمین، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره

شازده کوچولوی مامان و بابا

بارون

خدایا هزار بار شکرت  بالاخره بارون بارید امسال بارون ندیده بودیدم هرموقع هوا ابری میشد فقط چند قطره میبارید طوری که راحت میشد زیر بارون بایستی  حتی خاکی که روی درختا نشسته بود شسته نمیشد  ولی خدارو شکر چند روزه بارون خیلی خیلی خوب بود   همه سوپریز شدن و شادی کردن   روز جمعه صبح سالگرد ازدواج من و بابایی بود خواستیم بریم بیرون که بارون شدید گرفت سه تایی از توی بالکن نگاه میکردیم  خیلی زیبا بود  بعد یهو هوا صاف شد. مامی جون زنگ زد گفت هوا عالیه ما حتما میریم بیرون شما میاید ما هم از خدا خواسته سریع جمع کردیم رفتیم اخه پسرم دلش میخواست  چون صبح بهت گفته بودم میخوایم بریم بیرون دیگه بی قر...
3 اسفند 1393

ولنتاین 2015

سلام با عشق اول بگم که جمعه 24 بهمن قرار بود با آقاجون اینا و مامان بزرگ و بابابزرگ من بریم بیرون   دقیقه اخر بخاطر یه چیز الکی من و بابایی حرفمون شد و من گفتم که نمیرم هرچی هم بابایی گفت قبول نکردم حس اش نبود دیگه. شما تنها با آقا جون اینا رفتید خیلی خیلی بهت خوش گذشته بود. دیدن قطار، تاب بازی ، خاک بازی، بازی با بره کوچولو وای عزیزم فیلم رو دیدم کلی ذوق کردم بره کوچولو ها رو بغل میکنی و میافتی دنبالشون خلاصه شادی و صفا کردی خیلی  وقتی رسیدی خواب بودی ولی تا بابایی گذاشتت روی تخت بیدار شدی بوی بره میدادی شدید                          ...
27 بهمن 1393

باران خاک

سلام هوای خوزستان افتضاح شده  تا حالا فقط تابستونا خاک میبارید حالا زمستون هم همش شده خاک اونم شدید  امسال اصلا هوا سرد نبود بارون هم نبارید  الانم که هوا بشدت خاک  اصلا نمیشه بیرون رفت توی خونه هم احساس خفگی میکنیم. دلم واسه بچه های معصوم میسوزه این خاک پر از مریضی و بدبختیه خدایا خودت کمکمون کن داریم زنده به گور میشیم توی خونه اب و سرکه اسپری میکنم ولی باز همه وسایل رو خاک پوشونده. همیشه این موقع بیرون که میرفتیم همه جا سبز بود ولی الان همش خشک بیچاره حیونا کاش یه فکر اساسی واسه خوزستان بکنن التماس دعا                       &...
23 بهمن 1393

جشن تولد درخواستی

سلام جیگر مامان سلام به خواننده های وبلاگمون  خوبید؟ ما هم خوبیم خداروشکر روز سه شنیه 30 دی با هم داشتیم عکسا و فیلمهای قدیمیتو نگاه میکردیم که کیک تولد دیدی و گفتی بلند شو برو کیک درست کن  دقیقا همین جوری گفتی و خودم اومدی کمک منم که نمیشه پسرم چیزی بخواد بگم نه شروع کردم به درست کردن کیک             خدایشم کمک کردی  بعد از آماده شدن منتظر بودیم تا بابایی بیاد اخه میگفتی شمع بزار روش من فوت کنم  ولی قبل از اینکه بابایی بیاد داشت خوابت میبرد که دلم نیومد کیک بهت دادم و با رغبت کامل خوردی  عصری هم رفتیم بیرون چون میخواستیم خرید کنیم بعدشم رفتیم خونه آقاجون...
2 بهمن 1393

عکس

                    گوشه چشمت با سیگار باباجون سوخت که اصلا متوجه نشدی و گریه نکردی ولی بعد هعی بهش میگفتی. اینا هم همش هنرهای گل پسرم             دوستت دارم یه عالمه دوستای گلم کی مگنت داره؟ نمیدونم واسه آرمین بخرم یا نه از خوبی که خیلی خوبه ولی گرونن ...
8 دی 1393